سبد خرید شما خالی است!
سفر خاک -- ابراهیم مهدی زاده
حدیث تیشه و فرهاد غریب
همیشه می خواست بگوید و نگفته بود. انگار کسر شان خود می دانست. گفته بودند اگر نمی توانی، پس بیا و او هرگز نرفته بود. حتی برای جلسه ای و نه کنگره یا پلنوم. اگر رفته بود حتماً می گفت. بهار گذشته بود و تابستان آغاز می شد. بهاره هم بود، سیمین و سیاوش هم بودند و تازه از هامبورگ آمده، دنبال کار می گشتند.
72,250ریال 85,000ریال