در جستجوی زمان از دست رفته - عشق سوان 2-- مارسل پروست -- بازآفرینی استفان اوئه -- ترجمۀ مریم کهنسال نودهی ، کاوه فولادی نسب
قول معروفی هست که میگوید: «رمان مفصل در جستجوی زمان از دسترفته را آدمهای زیادی در کتابخانههایشان دارند، اما فقط اندکیشان آن را خواندهاند.» این قول ناظر به تضاد درونی رمان سترگ مارسل پروست است: اهمیت آن در میان آثار ادبی قرن بیستم ــــ و تمام دورانهاــــ و لزوم خوانده شدنش، و در عین حال سختخوانیاش؛ به ویژه برای انسان قرن بیستویکمی. هرچه باشد، به این سادگیها نمیشود از کنار این ــــ به قول ژان کوکتوــــ «مینیاتور غولآسا» گذشت یا از روی آن پرید و نخواندهاش گذاشت. هنرمند فرانسوی، استفان اوئه، از همین رهگذر به اقتباس از رمان پروست پرداخته است؛ اقتباسی ستودنی، با شخصیتسازیهای درخشان، بارقههای هنرمندانه، توجه امانتدارانه به ریزهکاریهای پروست در توصیف و تصویرسازی و رعایت ویژگیهای روایی و کیفیات سبکی او و ــــمهمتر از همهــــ بدون هیچ مداخلهٔ مخلّی در اثر. به کمک استفان اوئه و اقتباس ارزشمندش، خواننده میتواند با آنچه ولادیمیر ناباکف «جزر و مد حافظه و امواج هیجانات» مینامد، همراه شود و به خوبی دریابد که چرا آلن دو باتن معتقد است: «پروست میتواند زندگی آدم را دگرگون کند.»
در جست و جوی زرتشت -- پل کریوازک -- مترجم محسن ربیع زاده
نويسنده در اين كتاب، با سفر به آسياي مركزي سعي دارد با كاوش در فرهنگ آنها، آيين زردشتي را از لابهلاي فرهنگهاي مرسوم بيرون بكشد. سپس شخصيت نيچه را تحليل كرده و تاثير زرتشت را در زندگي نيچه نشان ميدهد.
در ادامه با اشاره به قتل عام پيروان مسيح در مونتسگور سعي دارد، ريشة اعتقادات آنها را به زرتشت ربط داده و علت قتل عام آنها را بدعتگزاري نام نهاده و اين عقيده را با آيين زرتشت مقايسه كرده و مشتركات آنها را برميشمارد.
-- چاپ دوم -- اینگه بورگ باخمن -- مترجم فواد نظیری
پاریس
در هم کوفته به چرخ شب،
گمگشتهها خوابند
در ژذفا، در تونلهای پرغوغا-
اما آنجا که ماییم، نور هست.
بازوان ما سرشار از گل است،
گلهای درخت ابریشم از سالیان دور.
از پل به پل فرو میبارد طلا
نفس بریده به رود.
در باران از سفر آمد -- احمدرضا احمدی
صبح رور اول
پسرک پنجره را رو به کوچه باز کرد و گفت: «مادر بیا نگاه کن، دریا با کشتی ها پشت پنجره ما آمده است. نقاشان از کشتی پیاده شده اند. دارند دیوارها و در خانه ها را رنگ آبی می زنند. دیشب یک بادکنک آبی رنگ را در باد رها کردم.»
مادر سکوت کرد و پسرک را نگاه کرد.