سبد خرید شما خالی است !
یکی از ما باید به او می گفت -- فرشته ساری
در آخرین روزهای زمستان "قلی" در جمع دوستانش اظهار كرد كه سال نو میخواهد به اصفهان برود. سپس از دوستانش "مملی"، "اكبری" و "اصغری"، خواست كه برای چهارشنبهسوری او را نیز همراه خود ببرند. چهارشنبهسوری فرا رسید. آنها كه از ابتدا ـ یك به یك ترقههای خود را به صدا درمیآوردند، تصمیم گرفتند كه همهی آنها را یكجا آتش بزنند. ناگهان ترقهها منفجر شد و آنها زخمی و بدحال شدند. آن سال قلی مجبور شد كه عید در خانه بماند و به مسافرت نرود. داستان در قالب شعر به چاپ رسیده است.