لیلا و تکرار یک روایت -- الهه منافی
من و مادربزرگ با هم زندگی میكردیم . او همیشه نگران بود، نگران چی؟ هیچ وقت نمیفهمیدم، آن روزها از هر پدیده نویی مانند مد لباس که میآمد، استقبال میكردم و با هیجان به سویش میدویدم. تا این كه با همین رویاهایم راهی سرزمینهای دور شدم و مادربزرگ ..