سبد خرید شما خالی است!
تکه های زمان -- مریم حیاط شاهی
دختر نگاهی به بیرون انداخت، برف شدیدی میبارید. شالگردن پشمیاش را از قفسه بیرون آورد و دور گردنش انداخت. بعد فکر کرد بهتر است آن را روی سرش بیندازد. جلوی آینه رفت و با خوشحالی آن را از پشت سر گره زد. خواهرش نگاهی به او انداخت و گفت : «چیه؟ یاد ایران افتادی؟» خندید و آن را گره محکمتری زد و از خانه بیرون رفت.