سبد خرید شما خالی است!
پله های روز | آرش رحمانی
مادرم مرد. بابام زن گرفت. من و برادرم آواره کوچه و خیابان شدیم. برادرم از من چند سال کوچک تر بود و همیشه دنبال من. برادری که از زن دوم بابام بود. با موی کوتاه و سری که به شانه هایش چسبیده بود و همین برادر از زن دوم بابام سلاخ بود.